طعمه

علي اکبر کرماني نژاد
alekermane@yahoo.com

طعمه

يك كبك بودي . كبكي جلوي تله . پايت را بسته بودند و بهت گفته بودند « بخون !’كركري بخون !» گفته بودند « اگر نخوني ‘ اگر نتوني ، اگر دام چاله خالی بمونه ، وای به حالت ...!» و تونگفته بودي « صاحبخونه ، بچه هام !» شا يد هم گفته بودي و آن ها ...
...كنار پارك زير درختهاي نارون ، همان جای همیشگی ، كاشته بودنت! با اين تفاوت كه تو صبح ها مي ايستادي و آنها شب را انتخاب كرده‌ بودند . تو لباس خوش رنگ و خوش ’برشي مي پوشيدي و آن ها مجبورت كرده بود ند ، چادرمشكي بپوشي . مي ترسيدي .! خيابان رود سيالي، از مواد مذاب شده بود و تو خيس عرق بودي . نه از گرما ، نه از اتش فشان ناپیدایی که همه چیز را می سوزاند وخاکستر می کرد بلکه از کاری که خودت راضی نبودی و آن ها وادارت کرده بودند . وادارت کرده بودند کبک جلوی تله باشی و بخونی ، بخونی تا جفتی به تله بیفتد و آنها.... آخر تا حالا آزارت به كسي نرسيده بود و... ماشين ها ويژ ويژ كنان از كنارت مي گذشتند. سیاهی تو، سیاهی چادر تو که هم رنگ شب بود، زیر نور خیره کننده ی چراغ های آن ها گم می شد و راننده ها ها تو را نمی دیدند و رد مي شد ند . و بعضی ها که می دیدند فکر مي كردند ا‌ شتباه مي كنند. اما وقتي توي آينه ، شبح تو را زير قرمزي چراغ هاي كوتاه پارك مي ديدند . مي زدند روي ترمز « قيسسسسس »
ددنده عقب مي گيرند . جلوي پايت مي ايستند . چه نگاههائي !؟ انگار هيچ وقت زن نديده‌اند. خواهش مي كنند ‚ التماس مي كنند وتو... دلت از گشنگي ضعف مي‌رفت . چند روز بود که تو را به این کار وادار کرده بودند ؟ چند روز می شد که کبکی شده بودی و یک قران گیرت نیامده بود و به هر طرف که نگاه می کردی . صورت زرد وچشم های پر از اشک بچه هایت را می دیدی ونگاه هيز صاحبخانه را ؛ از او بدت مي آيد . دلت نمي خواهد نگاهش كني . او فكر مي كند چون تن به اين كار دادي ، به همه كس تن مي دهي . و حالا كه كرايه ات عقب افتاده ، حالا که نمی توانی مثل همیشه ... بايد خانه را خالي مي كردي . ولي كجا ؟ چطور ؟ كي...؟

ازهرده ماشيني ‌كه از جلويت رد مي شود ؛ َ هشت ماشين مي ايستند و تو....، رويت را بر مي گردانی؛ جوابشان را نمي دهي . به بد پيله‌ها فحش مي‌دهي و با نگاهت داد مي زني وَ تاريكي را نشان مي دهي و ماشين پر از مامور را كه مثل اژدها پشت تاريكي خف كرده و انتظار مي كشد.
مگر مي فهمند !!؟. بی پولی ، بچه ها ، صاحب خانه . هیچ وقت این طور به پیسی نیفتاده بودی . بايد يك كاري مي كردي ؛ خودت هم می دانستی که باید یک کاری بکنی ، ولي چه كار ؟ چرا این ها نمی فهمند ؟!
ماشين قرمزو آخرين مدلي جلوي پایت ايستاد . درش باز شد. صدائي گفت:« بیا بالا !»
نگاهش كردي . پير بود. كلاه دوره دار را ، تا روي گوشهاي كبره بسته اش پائين كشيده بود . حالت بهم خورد . اگر آن فكر لعنتي مثل برق، چراغ راهت نشده بود ، سوار نمي شدي . اون فکر چي بود؟ بجه ها؟ صاحبخانه ؟ ’گشنگي ؟...
هر چي بود سوار شدي ! .... او هم پول ها را روي داشُبرد ماشین گذا شت . اما توچشمت به تاريكي بود و چشمهاي تيز و بي حركت اژدها را مي ديدي . اگر ...
پول ها چشمک می زدند ؛ دستت را به طرف پولها دراز كردي . مرد محكم روي دستت زد و گفت : « دست خر کوتاه ! »
گفتي :« نيگر دار !»
تو که ناراحت نمی شدي ؟ از این بد ترش را هم شنیده بودی و به روی خودت نیاورده بودی ، پس ... ! چرا گفتي نيگر دار!؟
خودت هم فهميدي و با خودت گفتي:« اگه بهش بر بخوره، اگه پياده ام ’كنه ، بچه هام‌ ؟ اون صابخونه ی لعنتی!» توي چشم هاي آيينه نگاه كردي . تاريك بود . هيچي نديدي . به تاريكي زير درختها نگاه كردي ، به اژدها. او بیدار شده بود و چشم هایش را باز کرده بود . می دانستی که الان حرکت می کند . دستپاچه شدی . دستت می خواست به طرف پولها برود که به قاب عکس زیر آينه ی جلوی ماشین خورد . قاب عکس به رقص افتاد . گرفتیش . نگاهش كردي . دو دختر بچه، دست هایشان را به گردن هم انداخته بودند وبه نگاه تو مي خنديدند !. دلت گرفت . از خودت پرسيدي « بچه هاشَن ؟» باز فکر کردی « به سنش نمیاد » دلت آرام نمی گرفت و گفتی « اگر باشن ؟! » دوباره نگاهش كردي .نه ! پير تر از آن بود كه اين ها بچه هايش باشند . گفتی« نوه هاشن ؟! »
گفتي « نيگر دار » او بلند خند يد . به فكراژدها افتادی . نگاهش کردی . داشت بیرون می آمد . از چشم هایش آتش می بارید . ترسیدی . جيغ زدي :« وايسا ، می گم وایسا !»
خنده اش يك دفعه قطع شد . ترمز كرد .سرت به قاب عكس بجه ها خورد گفت :« تو دیوو نه ای » اژدها چراغ هاي سرخش را روشن كرده بود . قاب عكس به شيشه مي خورد و اعصابت را خط خطی می کرد . گرفتیش . صاحبخانه مثل شيطان از دل تاريكي دستش را دراز كرد .
« اول من ! »
اژدها پيچيد ، بچه های توی قاب ترسيدند . خودشان را به دامن تو انداختند . گريه مي كردند . روي قاب را با دستت پوشاندي . مي خواستي به مرد بگوئي ، می خواستی اژدها را نشانش بدهی . توي دلت داشتي جيغ ميزدي « فرار كن ، منو بنداز پائين و در رو » ولي او مثل بچه ها لبهايش را جمع كرد و گفت « باشه ، قهر نكن مامان كوچولو، راضيت ميكنم . »
با نفرت رويت را گرداندي و هيچي نگفتي. شاید هم فکر کردی که« حقشه ، بذار بخوره !» اژدها راه افتاده بود . دلت مثل دل بچه گنجشك تاپ تاپ ميكرد ، مثل وقتي كه ... کسی از درونت فریاد کشید « خدايا »
مرد مامور پرسیده بود « تو خدا رم میشناسی ، اون از تو بیزاره » وتو خندیده بودی . مرد هم خندید وپول ها را به طرفت گرفت . اژدها رسيد . دهنش را باز كرده بود ، همه چيز داشت توي شعله ي چشمانش حل می شد ، پول ها را از دست مرد قاپيدي و در چاك سينه ات جا دادي و با ترس از خودت پرسیدی « يعني ديدن ؟ اگه ديده باشن؟ اگه بگيرنشون؟ » آنها پشت نور قایم شده بودندو تو نمی دیدی شان . مرد مي خنديد و با نگاهش تو را مي خورد . بچه ها گريه مي كردند ، اشك توي چشمهايت جمع شده بود و مثل اسيد آنها را مي سوزاند ، از بچه ها بدت آمده بود ، ازبچه هاي او و بچه هاي خودت که گریه می کردند و...
. با خودت گفتي : « خدا كنه ماشين مال خودش باشه ، خدا كنه پولدار باشه ، وگر نه ..» مرد محكم روي پايت زد . اژدها جيغ بلند و صدا داري كشيد و دهن به دهن ماشين ايستاد . هر چهار درش باز شد ، مامورها با اسلحه پائين ريختند. مرد هنوز نفهميده بود ، چشمهايش پر از خواهش بود ، پرسيد: « شوهرم داري ؟ »
دستي َنشُسته توي دلت افتاد . دهنت خشك شده بود، چشم هايت ميخ مامورين بود ، با آنكه مي دانستي با تو كاري ندارند ،مي دانستي كه تو هم از ترس يكي از آنها شدي ، ولي مي ترسيدي ، دستي گلويت رافشار می داد، داشتي خفه مي شدي ، در طرف مرد را باز كردند و بدون آن که چیزی بگویند، با شدت او را از پشت ماشين بيرون كشيدند ، لگدي او را فرش زمين كرد ، و او با التماس گفت: « اين دخترمه آقا ، قهر كرده، يعني با مامانش دعوا .. .» در تله بسته شده بود و تو مي خواستي برای خودت بخواني ، بخواني ، بخواني .
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30570< 6


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي